۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

حقیقت وزیبایی




جای همگی دوستان و همساده ها سبز، حاجی یک هندونه گرفته بود آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ! این هوا
شیرین، قند عسل، عینهو خودش وقتی می خنده
فداش بشم همینی که هندونه رو شیکافتم، گت: عیال! بیا بیشینیم یکمی در باب زیبایی شناسی هنر با هم اختلاط کنیم
منو میگی! گل از گلم شیکفت، که حاجیم، تاج سرم، فداش بشم می خواد با من اختلاط کنه
منم گل هندونه رو برداشتم، گذاشتم تنگ- یه پیش دستی رفتم ور دل حاجی
همین جور که از دهنش در و گوهر میومد بیرون منم نیگاش می کردم و براش هندونه لقمه می کردم
حاجی معتقد که دیگه زیبایی شناسی و به قول کافرا استتیک جایی تو هنر نداره، حاجی میگه این اندیشست که باید تو هنر معاصر خودش و نشون بده
من که میگم: حاجی آخه خدا وکیلی جون این حلیممون، یه تابلو گل و بلبل و جنگل، یا اصلا همین پولک دوزی های خودم! اینا قشنگتر و هنرمندانه تره یا این کوفت- زهرماریای این زنیکه لوییز بورژوآ
حاجی هم همچینی یه نگاه سرشار از افتخار به عیال، بهم انداخت،که دلم هری ریخت پائین
ته چشاش می گفت: بانو شما که تاج سر مایی، این چه مقایسه ای که بین هنر خودت با بقیه می کنی .... ( بقیه حرفاش خانوادگی بود) ء
اما حاجی ماشاءالله مرد- ، کوتاه نمیاد که قربونش برم
رفت کتاب مورد علاقش : حقیقت و زیبایی رو آورد و شروع کرد به خوندن
فداش بشم حاجیم که می خوام باشه و دنیا نباشه همچینی قشنگ، قشنگ حرف می زنه که آدم هوس می کنه که گوبلن دوزی رو بزاره کنار و از همین فردا بره دنبال پرفورمنس



...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر