۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

حاجی






این حاجیه
هزار قول هو الله، قرآن بالا سرش چشم حسود کور مرد- حاجیم، یه مرد واقعی که خدا ایشالله به حق همین وقت و همین روز سایه اش رو بالا سر من و این بچه هاش نیگه داره.
یه حاجیه و یه بازاره فرش فروشا، تو بازار به موی حاجی قسم میخورن! والا، قبول ندارین از حاج حسین بپرسین
حاجی مرد خداست، با انصاف و دست بخیر، هر عروسی که دنبال جنس نسیه باشه یه راست میاد سراق حاجی، البته خدا نگذره از اون آتیش به جون گرفته هایی که به قصد دیگه میان در حجره حاجی هر چند حاجی اینجور وقتا یه ابهتی میگیره که قربونش برم بیا و ببین، چشاشو میدوزه به زمین تصبیح کهرباشو برمیداره یه استغفرالله قلیض میگه که تا شیش تا حجره اونورتر گوش شیطون کر میشه.
حاجی حجرش سادست، فرش و چرتکه و خرت و پرت،اما یه دیوار داره حجرش که حاجی میگه فقط مال من و بچه ها، فداش بشم عکس سفر مشهدمون رو ،قربون امام رضا برم، زده به دیوار میگه حاچ خانوم همچی که دلم میگیره زل میزنم به این دیفال، تو و این توله هارو که میبینم دلم باز میشه،

قربونش برم حاجیه دیگه

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر