۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

جدایی نادر از سیمین



جای شما خالی پنج شنبه ای تنگِ غروبی گفتم : حاجی، الهی دورت بگردم پاشو من و این توله ها رو ببر یه هوایی بخوریم، فدات  شم الهی دلم پوسید تو این چار دیفالی! الهی دورت بگردم! این آخری رو با چنان ناز و عشوه ی سرشار از عشق و محبتی گفتم که حاجی اگه درختم بود این بهاری شکوفه میزد
حاجی یه سری برگردوند و ابرویی بالا انداخت و گفت: عیال! پاشو چادر کن بریم کارِ فرهنگی
منو میگی ، چشام تو چشای حاجی ، اشک شوق پشتش قلمبه، یه تکونی به خودم دادم و گفتم: قربونت برم کجا؟
گفت: جدایی نادر از سیمین
گفتم اِوا خاک به سرم حاجی بدآموزی نداشته باشه؟ بچم ابولفضل هنوز که هنوزه میریم شمال دریا، میگه حاچ خانوم من تو آب نمیرم اگه برم خاله الی غرق میشه! حلیمم هم همینطور هنوز بچم سئوال داره که چرا خاله الی اگه نامزد داشته اومده بوده شمال که بعد بمیره؟ میگه هرکی نامزد داشته باشه با بچه های مهد بره شمال میمیره؟ نکنه ریحون نامزد کنه بره شمال بمیره؟
حاجی دستی به ریشاش (که الهی قربونِ تار تارشون برم) کشید و گفت! خیر عیال! این فیلم ها و این واقعیت ها رو باید دید، به فرهادی ها و پناهی ها و کیارستمی ها باید بها داد باید با آثارشون زندگی کرد! غصه ت نباشه حاچ خانوم سر راه این دوتا طفل رو هم  میزاریم پیشه مرضی خانوم اینا
منو میگی! گل از گلم شکفت که قراره منو حاجی دوتایی عینهو دو تا قمری بریم سینما برا انجام کار فرهنگی
....
جای شما خالی بسیار فیلم تاثیر گذاری بود، که برای من یکسری نکات اخلاقی و همچنین چندین سئوال فرهنگی به بار آورد!

پامون که رسید به خیابون، من تو فکر...حاجی تو فکر... من تو فکر... حاجی تو فکر، هی تسبیح میگردوند و با هر مهره یدونه چرا ذکر میگفت
زیر چشمی یه نگاهی بهم انداخت و گفت چی شده عیال؟
 گفتم: این چه وضعی بود آخه حاجی! چرا اینا جدا شدن آخه؟ بخدا شله زرد امسال ماه رمضونم رو نظر آشتی این دوتا کرده بودم، حیف! چرا واقعا حاجی؟ یعنی اگه یه روز منم بخوام برم شابدولعظیم و شما نخوای بیای بعد مثلا زبونم لال این ابولفضل، دور از جونش، علیل بود بعد ما ریحون رو آوردیم برا نگهداریش، بعد ریحون بستش به تخت بعد رفت دکتر و تو اومدی با حلیمه دیدی که ای دلِ غافل ابولفضل با چه وضعی و بعد مجبور شی ببریش حموم بعد ریحون از راه برسه بعد شما شاکی شی، بعد بخوای بزنیش، ای بابا ! حاجی میزنی؟ نه جونِ بانو میزنی؟ ...نه قربونت برم نمیزنی! الهی فدات شم نمیزنی! شما قلبت از گنجیشکم کوچیکتره! الهی فدات بشم حاجی، شما مُردی! مُرد... اصلا همون بهتر که جدا شدن! بخدا! راحت شد این سیمین خانوم ، من که تو زندگیشون نیستم اما بخدا چیه این مرد! دست بلند میکنه رو زن... نه خوب شد حاجی
کمی فک کردم و با چند بار پلک زدن سریع (مثل روشن شدن مهتابی) رو به حاجی گفتم: حاجی نکته فیلم شما بودی برا من! بخدا باید بیان شما رو قاب کنن بزنن سردرِ این سینما الگوی فرهنگی چامعه!

حاجی یه گره انداخت تو ابروش که مثلا عیال، بسه دیگه نگو لامصب، میبینی که خجالت میکشم
منم که تیز حالتِ حاجی قربونش برم رو گرفتم و چادرم و صاف و صوف کردم و گفتم بریم حاجی، بریم بچه ها تنهان

من بودم اسمِ فیلم و میزاشتم: جدا شه الهی، نادر از این سیمین! والا
...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر